يادداشت پايگاه خبري تحليلي پيرغار؛
چکيده
اين درس شرحى است بر مناجات محبين امام سجاد عليه السلام. «محبت» به مفهوم خواستنى و دوست داشتنى به کار مى رود و از آثار آن دلدادگى، شيفتگى، دلبستگى و شيدايى است. محبت همواره با لذت در محبوب و تقريب و نزديکى به او همراه است. يعنى دوستى و محبت زمانى محقق مى شود که لذتى از جانب محبوب به محب برسد. بالاترين لذت ها در محبت به خداست. اگر کسى شيرينى محبت خداوند را چشيد و از لذت محبت او سرشار گرديد، هرگز سراغ جايگزينى براى وى نمى رود؛ يعنى اگر کسى به قرب الهى بار يافت، لحظه اى از قرب الهى خارج نمى شود. راه رسيدن به محبت خدا، ياد او و ياد نعمت هاى بى منت اوست. همچنين با افزايش معرفت انسان به خدا، محبتش نيز به او زياد مى شود.
کليدواژه ها: خدا، محبت، محبوب، محب، انس با خدا.
در ادامه شرح و بررسى مناجات خمس عشر، به مناجات «محبين» مى رسيم. محور بيانات نورانى امام سجاد عليه السلام در اين مناجات شريف، محبت به خداوند است. شرح اين بحث به تفصيل گذشت. در اين مناجات، چهار واژه به معناى محبت ذکر شده که عبارت اند از: «محبت»، «ود»، «اراده» و «هيام». افزون بر اين، واژگانى نيز ذکر شده اند که بيانگر مبادى، لوازم يا نتايج محبت اند.
چنان که در برخى از گفتارهاى پيشين گذشت، در زبان فارسى تقريبا واژه هاى «خواستن» و «دوست داشتن» به مفهوم محبت به کار رفته اند؛ واژه اول حاکى از مرتبه نازل محبت، و واژه دوم حاکى از مرتبه شديدتر محبت است و واژگانى چون «دلدادگى»، «شيفتگى»، «دل بستگى» و «شيدايى» براى آثار محبت وضع شده اند. اما در زبان عربى، حدود بيست واژه براى محبت و لوازم و نتايج آن به کار رفته اند و از آن شمار، حدود هفت واژه حاکى از مفهوم و مراتب محبت هستند.
به نظر مى رسد، واژه «هوى» که به معناى ميل و تمايل به محبوب است، براى اولين مرتبه محبت وضع شده است و «هواى نفس» که به معناى دلخواه مى باشد، از همان ماده گرفته شده است. شايد واژه «اراده» حاکى از دومين مرتبه محبت باشد. البته اين اراده به معناى روان شناختى آن نيست که به معناى تصميم و عزم است و رفتار به شمار مى آيد، بلکه حالتى نفسانى و به معناى خواستن و دوست داشتن است و رفتار شمرده نمى شود.
در قرآن نيز مشتقات اراده در معناى حالت نفسانى دوست داشتن به کار رفته اند. براى نمونه خداوند مى فرمايد: «تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَکِيمٌ» (انفال: 67)؛ شما کالاى اين جهان را مى خواهيد و خدا [براى شما پاداش و نعمت جاويدِ ]آن جهان را مى خواهد؛ و خداوند تواناى بى همتا و داناى باحکمت است.
در آيه اى ديگر مى فرمايد: «وَلَقَدْ صَدَقَکُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الأَمْرِ وَعَصَيْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاکُم مَّا تُحِبُّونَ مِنکُم مَّن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنکُم مَّن يُرِيدُ الآخِرَةَ...» (آل عمران: 152)؛ همانا خدا وعده خود را با شما راست گردانيد، هنگامى که [در جنگ بدر و در آغاز جنگ احد ]به فرمان او دشمنان را مى کشتيد، تا آنکه سست شديد و در کار [جنگ و بر سر تقسيم غنايم ]با يکديگر به نزاع پرداختيد و پس از آنکه آنچه را دوست داشتيد [يعنى غنايم را]، به شما نشان داد، نافرمانى کرديد؛ برخى از شما خواهان اين جهان و برخى خواستار آن جهانيد... .
پس از واژگان «هوى» و «اراده»، واژگان «محبت» و «مودت» براى سومين مرتبه دوستى و محبت وضع شده اند و پس از آنها واژه «هيام» قرار دارد که در اين مناجات يکى از مشتقات آن در کنار واژه «اراده»، «محبت» و «مودت» به کار رفته است. «هيام»، که در فارسى به معناى شيفتگى و شيدايى است، بر مرتبه اى از محبت اطلاق مى شود که عاشق ديوانه وار و مجنون صفت در پى معشوق مى دود و به دليل رفتار غيرعادى، او را ديوانه معشوق مى نامند. چنان که در لغت آمده است: هيام نوعى جنون ناشى از عشق است.1
بالاترين مرتبه محبت «عشق» است که در آن، عاشق خود را فانى در معشوق مى يابد. واژه «عشق» که خود و مشتقاتش فراوان در ادبيات عرفانى به کار رفته است، شايد بدان دليل که در عصر نزول قرآن به معناى عشق و محبت مجازى غلبه يافته بود و به معناى عشق معنوى و عشق به خداوند به کار نمى رفت، در قرآن ذکر نشده، اما در روايات استفاده شده است.
از جمله در روايتى رسول خدا صلى الله عليه و آلهدرباره عشق به عبادت خداوند مى فرمايند: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَأَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَبَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَتَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا يبَالِى عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى يسْرٍ»؛2 بهترين مردم کسى است که عاشق عبادت شود و آن را در آغوش گيرد (يعنى با آن مأنوس گردد) و از صميم دل دوستش بدارد و با تن با آن بياميزد و آن را انجام دهد و خود را برايش فارغ سازد (به کار ديگرى مشغول نگردد). چنين شخصى از آن باک ندارد که زندگى دنيايش با سختى گذرد يا آسانى.
مفهوم محبت و ارتباط آن با لذت
«محبت»، برخلاف واژگانى چون «هيام»، «ارادت» و «عشق» که هريک براى مرتبه خاصى از آن وضع شده اند، لفظى است عام که در مورد همه مراتب محبت استعمال مى شود؛ گرچه در مواردى بر مرتبه خاصى از محبت نيز اطلاق مى گردد. مفهوم محبت و دوستى از امور بديهى و براى همگان شناخته شده است و چون تجربه دوست داشتن براى هرکس رخ داده و مى دهد، هرکس درک روشنى از آن دارد. با وجود اين، تعريف «محبت» آسان نيست. از اين رو، گاهى مفاهيم بديهى مثل «مفهوم نور» به دليل آشکار بودنشان، به راحتى تعريف شدنى نيستند. بنابراين، در اين نوشتار به تعريف و تبيين واژه «محبت» مى پردازيم.
بدين منظور، شايسته است به سراغ تجربيات برويم و مصاديق محبت را در وجود خود جست وجو کنيم و ادراکات و احساساتى را که در گيرودار دوست داشتن براى او پديد مى آيند و با علم حضورى درک مى شوند، بررسى کنيم. وقتى ما مصاديق محبت ها و دوستى ها را از نظر مى گذرانيم، درمى يابيم که آن دوست داشتن ها، به دليل لذتى است که در محبوب و متعلق محبت خود درک مى کنيم.
آن لذت گاهى با حواس پنج گانه درک مى شود؛ نظير آنکه ما با چشم مناظر زيبا را مشاهده مى کنيم و از آنها لذت مى بريم. در نتيجه، آنها را دوست مى داريم. با شنيدن صدايى زيبا و لذت بردن از آن، بدان علاقه مند مى شويم.گاهى لذتى که برانگيزاننده محبت و علاقه است، به وسيله حواس باطنى درک مى شود. نظير آنکه ما از شعرى با وزن، محتوا و پيام مناسب که در آن استعاره، کنايه و لطايف شعرى به کار رفته است، لذت مى بريم و با شنيدن آن به وجد مى آييم.
بنابراين، اگر ما از ديدن چيزى، شنيدن صدايى يا بوييدن عطرى لذت ببريم، محبت ما معطوف آنها مى شود و همچنين مفاهيم و معقولات، اگر لذت معنوى را در ما برانگيزانند، محبوب ما قرار مى گيرند. در ارتباط با انسان ها نيز وقتى ما از خصلت ها و ويژگى هاى آنها لذت ببريم، بدانها محبت مى ورزيم، چنان که داشتن قيافه زيبا، صداى خوب يا اخلاق نيکو که برانگيزاننده لذت هستند، موجب محبت ما به افراد مى شوند. به هر حال، محبت و لذت، لازم و ملزوم اند و تعلق دوستى و محبت ما به افراد و اشيا به دليل لذتى است که از آنها به وسيله ديدن، شنيدن، لمس کردن، چشيدن و بوييدن و نيز به وسيله قواى باطنى که عبارت اند از: حس مشترک، قوه خيال، قوه مفکره و قوه حافظه متوجه ما مى شود.
اما لذت، حالتى روانى و نفسانى است که چيزى ملايم و سازگار با نفس انسان، آن را پديد مى آورد. چيزهايى که ما با آنها ارتباط برقرار مى کنيم، گاهى با يکى از قواى مدرکه ظاهرى يا باطنى ما ملايمت و سازگارى دارند و درنتيجه، مطبوع نفس انسان قرار مى گيرند و ما از آنها لذت مى بريم. گاهى ملايم و سازگار با نفس ما نيستند و درنتيجه، از آنها لذت نمى بريم، نظير هواى بسيار گرم يا بسيار سرد که ملايم و سازگار با نفس ما نيست و از آن لذت نمى بريم.
ارتباط محبت با تقرب به محبوب
وقتى انسان از چيزى لذت بُرد و درنتيجه آن را دوست داشت، مى کوشد به نوعى با آن ارتباط برقرار کند و به تعبير ديگر واجد آن شود. اگر محبوب او صداى خوش و دل نشينى داشت، مى خواهد آن را بشنود. اگر منظره يا گل زيبايى وجود داشت، مى خواهد آن را ببيند. اگر کتاب خوبى يافت، مى خواهد آن را مطالعه کند. اگر متوجه صفات نيکو نظير شجاعت، عدالت و صداقت شد، مى کوشد آن صفات را در خود پديد آورد.
اگر از مهارتى چون هنر نقاشى و خطاطى خوشش آمد، مى کوشد که آن را کسب کند. چنان که از مثال هاى مزبور برمى آيد، واجد شدن و برقرارى ارتباط با صفات و اشياى گوناگون متفاوت است. ارتباط برقرار کردن و واجد شدن خصلت ها و صفات انسانى و مهارت هاى پسنديده به اين است که انسان آنها را در خودش پديد آورد و بخشى از وجود خود قرار دهد.
اما ارتباط برقرار کردن با امور بيرونى به اين است که انسان با حواس خود آنها را ادراک کند، و درنتيجه، واجدشان مى شود و با آنها ارتباط برقرار مى کند. به تعبير ديگر، لازمه دوستى و محبت هر چيز، نزديک شدن بدان است. اگر آن چيز از امور مادى است، از طريق قواى حسى خود به آن نزديک مى گردد و اگر از شمار خصلت هاى معنوى و اخلاقى است، نزديک شدن بدان با ايجاد آن صفت در درون و هضم آن در وجود خويش تحقق مى يابد.
اگر موجودى مجرد بود، تقرب به آن، معنايى خاص خواهد داشت. بر اين اساس، نمى توان کسى خدا را دوست داشته باشد و نخواهد به او تقرب جويد. لازمه دوستى و محبت، تقرب به محبوب است. البته با توجه به مراتب محبت و شدت و ضعف آن، مراتب تقرب به محبوب نيز متفاوت مى شود. با توجه به اينکه لازمه محبت به محبوب، تقرب به اوست و محب در پى آن است که از فاصله اش با محبوب بکاهد، در ادبيات و متون عرفانى درباره عشق و محبت، هرجا اين واژگان مطرح شده، مسئله وصل و هجران نيز مطرح گرديده و آمده است که عاشق در پى وصل محبوب است و از فراق او شکوه مى کند.
جستارى در حب ذات
روشن شد که دوستى و محبت در صورتى تحقق مى يابد که لذتى از جانب محبوب به محب برسد و لازمه محبت نيز تقرب محب به محبوب است. از اين رو، در اينجا به مسئله حب ذات يا حب نفس مى پردازيم؛ چه اينکه دوست داشتن خويشتن را اصل و اساس همه محبت ها معرفى کرده اند. حتى مى توان گفت منشأ حرکت و تلاش انسان در همه عرصه هاى زندگى و جنبه هاى مادى و معنوى حب ذات است. انسان چون خودش را دوست دارد و به دنبال جلب منفعت خود و دفع ضرر از خويش است، به تلاش و کوشش مى پردازد.
وقتى ما به مصاديق دوستى ها مى نگريم، نوعى دوگانگى بين محب و محبوب مى يابيم. مثلاً، کتاب يا شخصى که محبوب من قرار گرفته، مستقل از من است و بين من و او دوگانگى وجود دارد. حتى در مورد حب ذات نيز دوگانگى وجود دارد؛ چون حب ذات يا به اين معناست که من دوست دارم زنده باشم و بين زندگانى من با نفسم دوگانگى وجود دارد، يا بدين معناست که يکى از قواى نفس قوه ديگرى را دوست دارد و بينشان دوگانگى حکم فرماست و متحد نيستند. به طور کلى درباره موجودات مرکب بين محب و محبوب دوگانگى وجود دارد و بر اين اساس لذت بردن از محبوب متصور است؛ حتى درباره حب ذات نيز چنين است. اما درباره موجود بسيط که تعددى در آن راه ندارد، چگونه مى توان حب ذات و لذت بردن از ذات خويش را تصور کرد؟
تحليل محبت به ذات درباره موجود بسيط اين است که بين کمالات و ذات او تعدد نيست و کمالات، عين ذات اوست. پس وقتى آن موجود، خود را دوست داشت، محبت عين ذات اوست. درنتيجه، محبت خداوند متعالى که بسيط ترين حقايق و موجودات است به خويش، عين ذات او و از هر محبتى بالاتر و منشأ همه محبت هاى سارى بين موجودات است؛ به اين معنا که خداوند مخلوقاتش را از آن جهت که آثار خودش مى باشند، دوست مى دارد. براى تبيين اين حقيقت در روايتى از قول خداوند آمده است: «کُنْتُ کَنْزا مَخْفِيا فَأحْبَبْتُ أنْ أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِِکَى أُعْرَفَ»؛3 من گنجى پنهان بودم و چون خواستم که شناخته شوم [و فيض و عنايتم را بگسترانم]، خلق را آفريدم تا شناخته شوم [و همگان از فيض من بهره مند گردند].
بر اساس اين روايت، ذات الهى عين محبت به ذات خودش است و وجود مخلوقات از آن جهت که آثار و پرتوى از وجود خداوند، يا به تعبير ديگر، تجلى اسما و صفات وى هستند که با اراده و مشيت او لباس وجود پوشيده اند، مورد محبتش قرار مى گيرند. محبوب ترين آن موجودات، کامل ترين و نزديک ترينِ آنان به خداوند، و آن، نور مقدس پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت است.
روشن شد که در مجرد تمام و کامل ترين و بسيط ترين موجودات که هيچ گونه کثرتى در ذاتش متصور نيست نيز محبت وجود دارد و آن موجود بسيط به ذات خويش و نيز به تجليات وجودى خود محبت دارد؛ منتها آن محبت عين ذات اوست. حتى درباره خداوند لذت از ذات نيز با تجريد از جهات مادى متصور است و تعبير بزرگان از آن لذت ابتهاج الذات بذاته است؛ يعنى ذات خداوند از ذات خويش مبتهج و مسرور مى شود. ازآنجاکه خداوند کامل ترين موجودات است، عالى ترين و بالاترين مراتب محبت در آن ذات بى همتا وجود دارد.
البته تحقيق و بررسى در اين زمينه که از افق فهم ما دور است، بسيار دشوار مى باشد و با موشکافى ها و بررسى هاى بسيار، تنها مى توان به دريافت ناقصى از محبت الهى دست يافت. البته تحقيق و مطالعه در اين زمينه که به جان و روح انسان و بالاتر از آن به شناخت خداوند و صفات وى و ارتباط انسان با او مربوط مى شود، بسيار ارزشمندتر از تحقيق و بررسى درجنبه هاى مادى، نظير بررسى اتم و مولکول است.
اهميت و چگونگى محبت به خدا و انس با او
اينک به بررسى فراز اول مناجات مى پردازيم و ادامه مباحث را طى بررسى سخنان امام سجاد عليه السلام پى مى گيريم: «إلَهِى مَنْ ذَا الَّذِى ذَاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِکَ فَرَامَ مِنْکَ بَدَلاً وَمَنْ ذَا الَّذى آنَسَ بِقُربِکَ فابْتَغَى عَنْکَ حِوَلاً»؛ خدايا، کيست که شيرينى محبتت را بچشد و جز تو کس ديگرى را بخواهد و به او محبت ورزد و کيست که به مقام قرب تو انس يابد و لحظه اى از تو روى گرداند؟
در فراز اول مناجات، دو مطلب در قالب دو استفهام انکارى تبيين شده است: نخست اينکه اگر کسى شيرينى محبت خداوند را چشيد و از لذت محبت او سرشار گرديد، ديگر سراغ جاى گزينى براى وى نمى رود و دل را در گرو محبت غير او قرار نمى دهد؛ مطلب دوم اينکه اگر کسى به جوار خداوند بار يافت و به قرب معبود انس گرفت، حتى براى لحظه اى از حال و هواى انس به قرب الهى خارج نمى شود. محبت خداوند به قدرى شيرين و پسنديده ذائقه انسان است که اگر کسى آن را بچشد، ديگر به دنبال چشيدن محبت غير او نمى رود.
انس با خداوند و قرب الهى به قدرى لذت بخش است و به انسان کمال و تعالى مى بخشد که اگر کسى به قرب الهى بار يافت، حتى حاضر نيست لحظه اى توفيق نيل به آن را از دست بدهد. پس اگر کسانى بهره اى از محبت به خداوند ندارند، دل بسته غير او شده اند و از خداوند دورند و به قرب او نائل نگشته اند، از آن جهت است که شيرينى محبت الهى را نچشيده و به اهميت و عظمت قرب او واقف نشده اند.
در گذشته برخى افراد سطحى نگر مى گفتند که چون خداوند مجرد است و جسم ندارد و درنتيجه با حواس مشاهده نمى شود، متعلق محبت انسان قرار نمى گيرد. محبت انسان به کسى و چيزى تعلق مى گيرد که درک شدنى باشد. پس محبت درباره خداوند حقيقتا به رحمت الهى و نعمت هاى او، ازجمله بهشت تعلق مى گيرد و آن محبت بالعرض به خداوند نسبت داده مى شود. اين ادعا با آن دسته از آيات و روايات که به محبت به خداوند تصريح دارند، سازگار نيست. از آن دسته آيات و روايات برمى آيد که يقينا مى توان خدا را دوست داشت و خداوند حقيقتا متعلق محبت قرار مى گيرد. از آن آيات و روايات استفاده مى شود که کسانى به خداوند محبت دارند و از انس با معبود لذت مى برند و کسانى بهره اى از محبت به خداوند ندارند.
در يکى از آن آيات در مقابل کسانى که به غيرخدا دل بسته اند، محبت مؤمنان به خداوند شديدتر از محبت آنان به ساير محبوب ها معرفى شده است: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادا يحِبُّونَهُمْ کَحُبِّاللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُببّا لِلَّهِ...» (بقره: 165)؛ از مردمان کسانى هستند که به جاى خدا همتايانى [براى عبادت] برگزيده اند و آنها را دوست مى دارند، مانند دوستى خدا، ولى کسانى که ايمان آورده اند، در دوستى خدا سخت ترند... .
چنان که گفته شد، وقتى انسان کسى يا چيزى را دوست مى دارد که لذتى را از آن درک کند و بشناسد. حال ما که خداوند را نمى شناسيم، چگونه مى توانيم جمال و کمال او را درک کنيم و در پى لذتى که از آنها مى بريم، محبتمان معطوف به خداوند شود. آن جمال و کمالى که امام باقر عليه السلام بهره مند شدن از آن را از خداوند مى خواهند و مى فرمايند: «اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِنْ جَمالِکَ بِاَجْمَلِهِ وَکُلُّ جَمالِکَ جَميلٌ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِجَمالِکَ کُلِّهِ... اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ مِنْ کَمالِکَ بِاَکْمَلِهِ وَکُلُّ کَمالِکَ کامِلٌ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ بِکَمالِکَ کُلِّهِ»؛4 خدايا، از تو درخواست مى کنم به حق نيکوترين مراتب جمالت که همه مراتب جمالت نيکوست. خدايا، پس درخواست مى کنم به حق تمام مراتب جمالت... . خدايا، از تو درخواست مى کنم به حق عالى ترين مراتب کمالت که تمام مراتب آن کامل و عالى است. خدايا، پس درخواست مى کنم به حق تمام مراتب کمالت.
گرچه جمال و کمال الهى همانند ذات او در افق فهم ما نمى گنجد و ما از نيل به معرفت خالص و کامل آن عاجزيم، از طريق شناخت آثار جمال و کمال خداوند که رحمت الهى و نعمت هاى گسترده در جهان هستى و ازجمله نعمت هاى معنوى هستند، مى توانيم دريابيم که خداوند داراى جمال و کمال است. درنتيجه توسط آن آثار، محبت ما به صفات جمال و جلال و کمالات الهى معطوف مى شود، و با آنها از لذتْ سرشار مى گرديم. با اين معرفت حصولى، ما خداوند را ذاتى با همه صفات کمال مى دانيم. البته اولياى خاص خدا که به قله هاى تعالى و کمال انسانى راه يافته اند، با علم حضورى خداوند را مى شناسند و به مرحله اى از معرفت مى رسند که با چشم دل، وى را مشاهده مى کنند.
راهکار انس يافتن به خدا
پس از آنکه به عظمت و اهميت محبت به خداوند و انس با او پى برديم، اين سؤال مطرح مى شود که چرا برخى نسبت به اشخاص، محبت دارند و با آنها مأنوس مى شوند، اما براى کسب محبت به خداوند نمى کوشند و درصدد انس يافتن به او برنمى آيند؟ نشانه آنکه عده اى انسى با خداوند ندارند، اين است که با بى ميلى چند دقيقه از وقتشان را صرف خواندن نماز مى کنند؛ نماز و گفت وگوى با خدا را بار سنگينى بر دوششان مى دانند و مى خواهند هرچه زودتر آن را از دوششان بردارند. خداوند در اشاره به کراهت و سنگينى انجام نماز براى افرادى با ايمانى ضعيف و سست عنصر مى فرمايد: «وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَکَبِيرَةٌ إِلا عَلَى الْخَاشِعِينَ» (بقره: 45)؛ و به شکيبايى و نماز [از خداوند ]يارى خواهيد و اين [کار] هرآينه گران و دشوار است، مگر بر فروتنان خداترس.
حتى برخى که اهل شرکت در نماز جماعت هستند، سراغ امام جماعتى مى روند که نماز را سريع بخواند؛ در نماز به انجام واجبات بسنده مى کنند و سريع آن را به اتمام مى رسانند تا به ساير کارهايشان بپردازند. ما وقتى به خود و آنچه در پيرامونمان هست مى نگريم، درمى يابيم افزون بر آنکه در درون ما جاذبه اى به عبادت و انس يافتن با خدا وجود ندارد، موانع فراوانى نيز سر راه توجه ما به او وجود دارند و انواع اشتغالات و سرگرمى ها ما را از عبادت و انس با او بازمى دارند.
براى نمونه، وقتى در خانه به سر مى بريم، فورا سراغ تلويزيون مى رويم و به مشاهده فيلم ها و برنامه هاى سرگرم کننده مى پردازيم و سرگرم شدن به آن برنامه ها، توفيق خواندن دو رکعت نماز با حضور قلب و حتى خواندن يک صفحه قرآن و تدبر در آن را از ما مى گيرد. حتى گاهى براى اين اشتغالات رهزن و بازدارنده از انس يافتن به عبادت و خدا، توجيه شرعى نيز مى تراشيم.
چه کنيم تا به اولياى خدا که لحظه اى از ياد خدا و انس با او غافل نمى شوند، اندک شباهتى پيدا کنيم و اگر نمى توانيم همه فرصت هايمان را صرف انس با خداوند کنيم و دلمان را يکپارچه غرق محبت او سازيم، دست کم اندکى از لذت محبت وى را بچشيم و در شبانه روز چند دقيقه با او انس پيدا کنيم؟ در پاسخ بايد گفت: انسان هرچه بيشتر درباره خوبى هاى ديگران و ازجمله نعمت ها و خوبى هايى که خداوند در حقش روا داشته است بينديشد، بيشتر محبت ديگران و محبت خداوند به دلش راه مى يابد.
ازاين رو، در حديث قدسى آمده است که خداوند به حضرت داوود عليه السلام فرمود: «أحِبَّنى وَحَبِّبْنى إلَى خَلْقى قَالَ: يا رَبِّ، نَعَمْ أنَا اُحِبُّکَ فَکَيفَ أحَبِّبُکَ إلى خَلْقکَ؟ قَالَ: أُذْکُرْ أيادِى عِنْدَهُم فَإِنَّکَ إذَا ذَکَرْتَ ذلکَ لَهمْ أحَبُّونِى»؛5 مرا دوست بدار و نزد خلقم محبوب گردان. حضرت داوود فرمود: پروردگارا، آرى من تو را دوست دارم، اما چگونه تو را محبوب خلق گردانم؟ خداوند فرمود: نعمت هايم را براى آنان ذکر کن که اگر تو نعمت هايم را براى آنان ذکر کنى، مرا دوست خواهند داشت.
انسان فطرتا کسى را که به او خدمت و خوبى کند، دوست مى دارد. درنتيجه هرچه بيشتر به نعمت هاى خداوند توجه يابد و به ارزش آنها واقف شود، محبتش به خداوند بيشتر مى گردد. در مقابل هرچه از توجه او به نعمت هاى خدا کاسته شود و به اهميت آن نعمت ها واقف نگردد، به همان اندازه از محبتش به خداوند کم مى شود. گرچه زمينه و ظرفيت صفات و حالات عاطفى در افراد متفاوت است، نمى توان انسان سالمى را يافت که قدردان خدمت ديگران نباشد.
نعمت هايى که خداوند در اختيار هرکس قرار داده است، ميل به بى نهايت دارد؛ چه رسد به نعمت هايى که به همه انسان ها عنايت فرموده است. با اين حال، اگر انسان درباره نعمت هاى بى شمارى که خداوند به او عنايت کرده بينديشد، آيا بر محبتش به او افزوده نمى شود؟ البته روشن است که نعمت هاى خدا منحصر به نعمت هاى مادى و ظاهرى نيست و شامل نعمت هاى معنوى نيز مى شود که اهميت و ارزششان به مراتب از نعمت هاى مادى و محسوس بيشتر است.
نظير نعمت تأخير کيفر اعمال، دادن فرصت جبران کوتاهى ها، برداشتن کيفر اعمال با توبه و نيز وسايلى که خداوند براى جذب انسان ها به سوى خويش در اختيار آنها نهاده است. همچنين تدبيرهايى که خداوند براى دور ساختن شيطان از انسان ها و رهايى آنها از عوامل فساد و سوق دادنشان به سمت نور هدايت در نظر گرفته است.
نکته اينکه انسان با صرف وقت و انديشيدن درباره نعمت هاى خدا، با استفاده از ديگران و در حد استعداد و ظرفيت فکرى اش، به بخشى از نعمت هاى خدا پى مى برد و درنتيجه حالت محبت به او در دلش پديد مى آيد، اما وقتى که مشغول کسب و کار و امور زندگى مى شود، نعمت هاى خدا را فراموش مى کند و درنتيجه محبت به او را نيز از کف مى دهد. اين از آن جهت است که تنها معرفت و توجه به نعمت هاى خداوند در پيدايش و استقرار محبت به او کافى نيست. در محبت هاى عادى نيز چنين است. وقتى انسان پى مى برد که کسى داراى صفت نيکويى است يا به او خوبى کرده است، او را دوست مى دارد. اما پس از مدتى اين محبت و دوستى فراموش مى شود.
دوست داشتن، احساسى گذرا نيست، بلکه حالت عاطفى ثابتى است و با خوش آمدن که مقطعى و گذراست، تفاوت دارد. وقتى انسان کسى را دوست داشت، در برابرش اظهار کوچکى مى کند و اگر مدتى او را نبيند، دل تنگ مى شود. براى پيدايش چنين محبتى، افزون بر معرفت و توجه به نعمت هاى خدا، بايد آن توجه، استمرار نيز داشته باشد. اگر انسان پى درپى توجهش را به نعمت هايى که منشأ محبت به خداوند هستند معطوف سازد، محبت او در دلش پايدار و ثابت مى ماند. اما اگر پس از توجه به نعمت هاى خداوند، از آنها غافل شد، تنها حالت گذرايى از دوستى خدا در او پديد آمده، از محبت ثابت به خداوند و آثار ماندگار آن بهره اى ندارد.
پس براى حصول محبت به خداوند، بايد افزون بر دانستن نعمت هاى او، توجه مستمر به آن نعمت ها را نيز به وجود آورد و همواره به ياد خدا و نعمت هاى او بود. شايد بشود اين مطلب را از سخن خداوند در قرآن کريم نيز استفاده کرد؛ آنجا که فرموده است: «فَإِذَا قَضَيتُمْ مَنَاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوااللَّهَ کَذِکْرِکُمْ آبَاءَکُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِکْرا» (بقره: 200)؛ و چون مناسک حج را گزارديد، خداى را ياد کنيد؛ آن گونه که پدرانتان را ياد مى کنيد، يا بيش از آن.
عرب هاى جاهلى پس از انجام حج، چند روزى در منا مى ماندند و با خواندن نثر و شعر به پدرانشان افتخار مى کردند. خداوند در برابر اين عمل زشت به مسلمانان دستور مى دهد که بعد از فراغت از حج به ذکر او مشغول شوند. از آيه شريفه برمى آيد چنان که انسان در قبال حقى که پدر بر او دارد بدو محبت مى ورزد و همواره به ياد اوست، بايد به دليل نعمت هاى الهى و ازجمله نعمت هدايت که خداوند بدو ارزانى داشته و نيز به سبب حقى که خداوند بر او دارد و از هر حقى بالاتر و برتر است، محبتش به او شديدتر باشد.
اگر انسان بخواهد به خداوند محبت داشته باشد و اين محبت بر محبت به غير او غلبه يابد، بايد پيوسته به ياد خدا و نعمت هايش باشد و فکر و ذهن خود را بر ياد خداوند و توجه به او متمرکز گرداند. در غير اين صورت، به مرور، محبت به غيرخدا بر محبت به خداوند غلبه مى يابد و آنچنان محبت به خدا کم رنگ و بى فروغ مى شود و هواهاى نفسانى بر انسان غلبه مى يابند و گرايش به شيطان جاى گزين محبت به خدا مى شود که انسان از ياد او لذت نمى برد؛ نماز و عبادت برايش جاذبه اى ندارد، و علاقه اى به زيارت بارگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمّه اطهار عليهم السلام نخواهد داشت؛ چون ظرفيت دل انسان محدود است و هم زمان، محبت به خدا و غيرخدا در آن جمع نمى شود: «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَينِ فِى جَوْفِهِ...» (احزاب: 4)؛ خدا براى هيچ مردى دو دل در درون او ننهاده است... تا با يکى خداوند را محبوب و معبود خود قرار دهد و با ديگرى معبود و محبوب ديگرى را برگزيند.
روان شناسان گفته اند انسان در آنِ واحد مى تواند به چند چيز توجه کند و برخى از آنان گفته اند در آنِ واحد توجه انسان مى تواند به هشت چيز معطوف شود. طبيعى است که با افزايش متعلق توجه انسان، از شدت و کيفيت توجه به هريک از متعلقات کاسته مى شود. در مقابل، هرچه متعلق توجه کمتر باشد، توجه انسان تشديد مى گردد و اگر همه توجه او بر يک چيز متمرکز شود، داراى شدت بيشتر و اثر و نتيجه مضاعف خواهد بود.
حال اگر انسان پس از معرفت نعمت هاى خدا و استمرار در توجه به آن نعمت ها، تمرکز بر توجه به خدا و نعمت هايش را به آن معرفت ضميمه کند و بکوشد به غير او توجه نداشته باشد، براى نمونه در نماز حضور قلب داشته باشد و توجهش بر عبادت خداوند متمرکز شود و با کوشش از پراکنده نگرى و مرور هوس ها و خواسته هاى غيرالهى در ذهنش خوددارى کند، آن توجه، اثر فراوانى در جذب او به خداوند و ايجاد محبت خالص به آن معبود بى همتا دارد.
طريق انس يافتن اولياى خدا با معبود خويش
آنچه گفته شد، ساده ترين و عمومى ترين راه براى توجه به خداوند و محبت ورزيدن به اوست که بر اساس آن، انسان به نعمت ها و خوبى هايى که خداوند در حقش روا داشته است توجه مى کند و براى سپاس و تشکر، محبت به خداوند را در دل خويش پديد مى آورد. اما بندگان خاص خدا تنها از طريق توجه به نعمت هايى که خداوند در اختيارشان نهاده است و شناخت صفات افعالى خداوند، آن هم صفاتى که انسان از منافع و مواهبشان بهره مند مى شود، به خداوند توجه نمى يابند؛ بلکه آنان برخلاف نوع انسان ها که تنها به درک بخشى از صفات افعالى که ارتباط مستقيم با آنها دارد نائل مى گردند، به درک ذات و صفات جمال و جلال الهى نائل آمده اند و پس از معرفت عميق و لطيفشان به عظمت ذات خداوندى و کمالات نامتناهى او، بدان سبب که خداوند کمال و جمال محض، و از هر نقصى منزه است به او عشق مى ورزند، نه از آن جهت که خداوند نعمت هايى را در اختيارشان نهاده است.
در محبت هاى انسانى نيز گاهى به کسى از آن جهت که داراى کمالات، نبوغ، هنر و صفات ارزشمندى است، توجه مى کنند و آن صفات و ويژگى ها عامل محبت ورزيدن ديگران به او مى شود، نه خدمات و خوبى هاى او. مثلاً، وقتى ما در کتاب ها مى خوانيم که حاتم طايى در بخشش و سخاوتمندى سرآمد بود و دارايى اش را به ديگران مى بخشيد، بدو علاقه مند مى شويم. با اينکه ما او را نديده ايم و خدمت و منفعتى از او به ما نرسيده است. ازاين روست که شخصيت هاى برجسته جهان، در همه ادوار تاريخى، مورد محبت و علاقه ديگران قرار مى گيرند.
نمونه و سرآمد شخصيت هاى برگزيده و الهى، اميرمؤمنان عليه السلام است. برخى از آن جهت که آن حضرت، تجسم عدالت بود و در دوران حکومت خويش، عدالت را در عالى ترين سطح به اجرا درآورد و به دستگيرى فقرا، يتيمان و طبقات ناتوان و مستضعف جامعه مى پرداخت، به او عشق مى ورزند. با اينکه آنان زمان آن حضرت را درک نکرده اند تا از نتايج عدالت ورزى و انفاق و خدمات عمومى ايشان بهره مند شوند. البته پرواضح است که نور هدايت و ثمرات وجودى آن حضرت، جاودانه است و همواره دوستداران ايشان را بهره مند مى سازد و صفات متعالى آن حضرت و ازجمله عدالت علوى که در فرزند خلف ايشان، حضرت بقيه اللّه الاعظم (عج) تجلى يافته است، هم اينک، بخصوص در عصر ظهور آن منجى بشر، ظهور تام خواهد يافت.
بى ترديد محبتى که در پى تفکر درباره صفات و کمالات کسى ازجمله خداوند، در انسان پديد مى آيد، خالصانه تر و ارزشمندتر از محبتى است که به سبب برخوردارى از منافع و خدمات او به وجود مى آيد؛ محبت نوع اول، پاياتر و حمد و سپاس، و محبت نوع دوم، برانگيزاننده شکر است. در پرتو چنان محبت خالصانه و بى شائبه و بى توقعى، اولياى خدا به حقايق و معارف ناب و انوار الهى نائل مى شوند.
هر اندازه معرفت انسان به خداوند افزايش يابد، محبتش به او بيشتر مى شود. اين معرفت از شناخت آن دسته افعال الهى که ارتباط مستقيم با انسان دارد، آغاز مى شود و سپس متوجه ساير افعال الهى مى گردد و درنهايت به صفات جلال و جمال و رحمت عام و خاص او تعلق مى يابد. فراتر از اين مرحله، مرحله تجريدى و انتزاعى معرفت به خدا قرار دارد که خاص اوليا و دوستان ويژه خداوند است. صاحب چنين معرفتى، استقلالى براى غيرخدا قايل نيست و اشياى جهان را عين ربط، عين اضافه و نشانه خداوند مى داند.
اين معرفت که برگرفته از معرفت قرآنى است، مختص خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله و اولياى الهى است و تنها پيامبر و کسانى که آنها را تربيت مى کند به فهم اين حقيقت ناب نائل مى آيند و همه مشهودات و موجودات را آيت خدا مشاهده مى کنند و تنها او را مى بينند. در پرتو اين معرفت، موجودى که محض کمال و وجود است، لايق دل بستن و دوست داشتن مى باشد و آن گاه پرتوهاى آن محبت به مظاهر و تجليات وجودى آن اصيل و قائم به ذات، تسرى مى يابند.
نصاب محبت به خداوند
تعلق محبت ما به هر چيز و هرکس به سبب وجود کمال خوشايند ما در اوست، و اگر بدانيم که صد مرتبه از آن کمال در موجود ديگرى تحقق يافته است، به همان ميزان، محبت ما به موجود دوم نسبت به موجود اول افزايش مى يابد. فرض کنيد در شرايط نامناسب اقتصادى که دست انسان خالى است و براى تأمين هزينه هاى زندگى، نظير پرداخت بدهى يا تأمين هزينه درمانش، سخت نيازمند کمک ديگران است، اگر کسى بى منت و از سرِ احسان، پولى در اختيار انسان قرار دهد که نيازهاى او را تدارک کند، انسان شديدا به او علاقه مند مى شود و از صميم دل به او محبت پيدا مى کند.
اگر کسى چندين برابر آن هديه و کمک را در اختيار انسان قرار دهد، علاقه و محبت انسان به او شديدتر خواهد بود و به همين نسبت هرچه خدمت و احسان ديگران بيشتر شود، محبت ما به آنان نيز افزايش مى يابد. مايه تأسف است که محبت بسيارى از مردم به خداوند ضعيف است و در حدى نيست که بر محبت به ديگران برترى يابد.
نصابى که قرآن براى محبت به خداوند در نظر گرفته، برترى و غلبه داشتن آن بر محبت به ديگران است، تا آنکه محبت به ديگران، مانع اطاعت از خداوند نشود. البته هرچه محبت ما به خداوند از اين نصاب فراتر رود، فضيلت و ارزش بيشترى را براى ما در پى خواهد داشت. طبيعى است کسانى چون زن و فرزند که محبوب ما هستند، توقعاتى از ما دارند؛ مثلاً زن از شوهر خود مى خواهد که فلان لباس يا فلان خانه را برايش تهيه کند يا او را به فلان مهمانى ببرد. گاهى اين درخواست ها با تکليف شرعى انسان تزاحم دارند و انجامشان متوقف بر مخالفت با تکليف الهى و ارتکاب حرام است.
ازاين رو انسان بر سر دوراهى تأمين خواسته نزديکانش و انجام تکاليف الزامى الهى قرار مى گيرد. چه بسا زن، شوهرش را تهديد مى کند که اگر خواسته او را انجام ندهد از او جدا مى شود که با عملى شدن اين تهديد، زندگى خانوادگى مرد متلاشى مى گردد و تأمين آن خواسته متوقف بر اين است که شوهر از راه نامشروع پولى فراهم کند و صرف تأمين خواسته همسرش گرداند؛ يا در شرايط خاص بر انسان واجب مى شود که روانه جبهه جنگ با دشمنان خدا گردد و نزديکانش به اين امر رضايت نمى دهند.
درنتيجه خواسته خداوند و تکليف شرعى با خواسته ديگران تزاحم دارد. در اين صورت، اگر محبت به نزديکان بر محبت به خداوند غلبه يافت، انسان با تکليف الهى مخالفت مى ورزد و مشمول عقوبت او مى شود. با توجه به اينکه غلبه داشتن محبت به خداوند بر محبت ديگران الزامى است، چه اينکه اگر محبت وى بر محبت به ديگران غلبه داشت، انسان در شرايط ويژه و در مقام تزاحم، فرمان او را بر خواسته ديگران ترجيح مى دهد و شانه از زير بار اطاعتش خالى نمى کند، خداوند در مقام تهديد مسلمانان مى فرمايد:
«بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خويشاوندانتان و مال هايى که به دست آورده ايد و بازرگانى اى که از ناروايى و بى رونقى آن مى ترسيد و خانه هايى که به آنها دل خوشيد، به نزد شما از خدا و پيامبر او و جهاد در راهش دوست داشتنى ترند، پس منتظر باشيد تا خدا فرمان خويش را بياورد (کارى که مى خواهد بکند)، و خدا، مردم نافرمان را راه ننمايد. (توبه: 24)
اکثر مؤمنان نمى توانند دلشان را از محبت به غيرخدا تهى سازند، منتها محبت آنان به او بر محبت ديگران غلبه دارد و بر اين اساس در آيه شريفه که نصاب محبت به خداوند را بيان مى کند و خداوند مى فرمايد: «الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّا لِلَّهِ» (بقره: 165)، محبت مؤمنان به غيرخدا نيز محرز گرفته شده است؛ ولى محبت مؤمن به خدا بر محبت او به غيرخدا غلبه دارد و درنتيجه در مقام تعارض و تزاحم، مؤمن از فرمان خداوند سرپيچى نمى کند و خواست خدا را به خواست غير او ترجيح مى دهد.
پينوشت :
1ـ ابن منظور، لسان العرب، ج 12، ص 626.
2ـ محمدبن يعقوب کلينى، کافى، ج 2، ص 83، ح 3.
3ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 87، ب 12، ص 197، ح 6.
4ـ شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، دعاى سحر.
5ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 14، ب 3، ص 38، ح 16.
منبع: ماهنامه معرفت شماره178